شاهنامه و اندیشه ایرانشهری

شاهنامه و اندیشه ایرانشهری

شاهنامه و اندیشه ایرانشهری

ایرانیان از اولین مللی در تاریخ هستند که به تشکیل جامعه‌ای بر اساس نظام حکمرانی مبتنی بر اقوام مختلف اهتمام ورزیدند. از اندیشه سیاسی حاکم بر این نظام در طول تاریخ به علت تهاجم اقوام مختلف به ایران، آثار اندکی باقی مانده است.
یکی از اولین آثاری که اندیشه سیاسی حاکم بر ایران اشاره دارد. کتیبه کوروش است که بعد از فتح بابل به دست او نگاشته شد. و بر آزادی اقوام در زبان، عقیده و مذهب تأکید دارد. کتیبه‌های به جا مانده از داریوش و خشایارشا از دیگر اسنادی است. که بر اندیشه سیاسی حاکم بر ایران باستان حکایت دارد.
ایرانیان در عصر ساسانیان، به 
ویژه در دوران انوشیروان، به نگارش آیین سیاسی ایرانشهر اهتمام ورزیدند.
بسیاری از نوشته‌ها از بین رفته است. ولی برخی از آنان به زبان عربی‌ترجمه شده است. و یا سپس مجدداً به زبان فارسی برگردانده شده است. آثاری از اندیشه سیاسی ایرانشهری را می‌توان در نوشته‌های حکمای ایرانی بعد از اسلام نظیر روزبه معروف به ابن مقفع، ابن مسکویه و یا خواجه نظام‌الملک مشاهده کرد.
در این آثار از مکتوباتی نظیر خدای‌نامه، جاودان خرد، کارنامه اردشیر بابکان، نامه تنسر و اندرزنامه‌های انوشیروان نام برده شده است. با توجه به شباهت اندیشه‌های مطرح شده در ایران باستان در این کتاب‌ها با شاهنامه، به نظر می‌رسد. حکیم توس با این آثار آشنایی داشته و از آنها در خلق شاهنامه استفاده کرده است
.

منش فریدونی

برای مثال فردوسی در بیان اندیشه سیاسی و آیین‌ حکمرانی فریدون پس از غلبه بر ضحاک، بر داد و دهش، اهمیت فرّ ایزدی و دین، مبارزه با کژی، جایگاه خرد، مدارا و تلاش برای آبادانی کشور تأکید می‌کند:

فریدون فرخ فرشته نبود

ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکویی

تو داد و دهش کن، فریدون تویی

فریدون ز کاری که کرد ایزدی

نخستین جهان را بشست از بدی

یکی بیشتر بند ضحاک بود

که بیدادگر بود و ناپاک بود

و دیگر که کین پدر بازخواست

جهان ویژه بر خویشتن کرد راست

دو دیگر که گیتی ز نابخردان

بپالود و بستد ز دست بدان

به روز خجسته سر مهرماه

به سر بر نهاد آن کیانی کلاه

زمانه بی‌اندوه گشت از بدی

گرفتند هر کس ره بخردی

دل از داوری‌ها بپرداختند

به‌آیین، یکی رسم نو ساختند

باز در داستان فریدون که سرزمینش را میان سه پسر خود سلم، تور و ایرج بخش می‌کند، ایران به ایرج می‌رسد. اما برادران حسد می‌ورزند و وی را از میان برمی‌دارند. بعدها پسر ایرج ـ منوچهر ـ به کین پدر برمی‌خیزد و با از میان برداشتن سلم و تور، بر تخت می‌نشیند. فردوسی اندیشه سیاسی منوچهر را چنین بیان می‌کند:

منم گفت بر تخت گردان سپهر

همم خشم هست و هم داد و مهر

همم دین و هم فرّۀ ایزدی‌ست

همم بخت نیک است و هم بخردی‌ست

خداوند شمشیر و زرینه‌کفش

فرازنده کاویانی درفش

ابا این هنرها یکی بنده‌ام

جهان‌آفرین را پرستنده‌ام

کزو تاج و تخت است، از اویم سپاه

از اویم کلاه و بدویم پناه

به راه فریدون فرخ رویم

نیامان کهن بود گر ما نوئیم

هر آن کس که در هفت‌کشور زمین

بگردد ز راه و بتابد ز دین،

نمایندۀ رنج درویش را

زبون داشتن مردم خویش را،

برافراشتن سر به بیشی ز گنج

به رنجورمردم نماینده رنج،

همه سر به سر نزد من کافرند

و ز اهریمن بدکنش، بدترند

هر آن دینور کو نه بر دین بود

ز یزدان و از منْش نفرین بود

وزان پس به شمشیر بیازیم دست

کنم سر به سر کشور از کینه پست

در اینجا هم می‌توان دید که در اندیشه سیاسی منوچهر، هم از داد و مهر و هم از خشم و جنگ صحبت می‌شود. و بر دین و بخردی و فر ایزدی، مبارزه با کجروی و ناامنی، برخورد با خاطیان از راه و لزوم دینداری و فرمانبرداری از یزدان و توامان بودن ستون دین و سیاست برای ثبات جامعه تأکید می‌کند.

آیین کیخسروی

با کشته شدن سیاوش در توران به دست افراسیاب، پسرش کیخسرو در توران پرورش می‌یابد. و سپس به ایران می‌گریزد و جانشین پدربزرگش کاووس می‌گردد. کیخسرو مرام حکمرانی خود را چنین بیان می‌کند:

هنر با نژاد است و با گوهر است

سه چیز است و هر سه به بند اندر است

چو هر سه بیابی، ‌خرد بایدت

شناسندۀ نیک و بد بایدت

چون این چار با یک تن آید به هم

بیاساید از درد و از رنج و غم

جهانجوی از این چهار شد بی‌نیاز

همش بخت سازنده بود از فراز

بگسترد گرد جهان داد را

بکند از زمین بیخ بیداد را

به هر جای ویرانی، آباد کرد

همه غمگنان از غم آزاد کرد

از ابر بهاران بیاورد نم

ز روی زمین زنگ بزدود و غم

زمین چون بهشتی شد آراسته

ز داد و ز بخشش پر از خواسته

جهان شد پر از خوبی‌ و ایمنی

ز بد بسته شد دست آهرمنی

روش اردشیر بابکان

با برانداختن اشکانیان به دست اردشیر بابکان، وی اندیشه سیاسی خود را بر اساس تشکیل حکومت مرکزی نیرومند با محوریت دین قرار می‌دهد:

چو بر دین کند شهریار آفرین

برادر شود پادشاهی و دین

نه بی‌تخت شاهی بود دین به پای

نه بی‌دین بوَد شهریاری به جای

دو بنیاد یک بر دگر بافته

برآورده پیش خرد تافته

نه از پادشاه بی‌نیاز است دین

نه بی‌دین بود شاه را آفرین

چنین پاسبانان یکدیگرند

تو گویی که در زیر یک چادرند

نه آن زین، نه این زان بود بی‌نیاز

دو انباز دیدیم‌شان نیک‌ساز

چو باشد خداوند رای و خرد

دو گیتی همه مرد دینی برَد

چون دین را بوَد پادشاه پاسبان

تو این هر دو را جز برادر مخوان

هر آن کس بر آن دادگر شهریار

گشاید زبان، مرد دینش مدار

چو دیندار کین دارد از پادشا

دگر تا مخوانی ورا پارسا

چه گفت آن سخنگوی باآفرین

که چون بنگری، مغز داد است و دین

سپس وی در دیدار با مهتران و مردم، مبانی اندیشه سیاسی و حکمرانی خود را بر این اساس بیان می کند: خردورزی، دادگری، شایسته‌سالاری، ارج نهادن به جوانان و دانش، آموزش و تربیت فرزندان، احترام به مالکیت خصوصی، ایجاد رفاه و آبادانی، صلح‌جویی و اعتدال، تأکید بر دانش، برقراری مالیات و یا معافیت مالیاتی برای مناطقی که بحران‌زده است.

از ایشان کسی که بُدی رایزن

سرش را برافراختی از انجمن

به دیوانش کارآگهان داشتی

به بی‌دانشان کار نگذاشتی

ستاینده بُد شهریار اردشیر

چو دیدی به درگاه مرد دبیر

دبیران چو پیوند جان من‌اند

همه پادشاه بر نهان من‌اند

چو رفتی سوی کشوری کاردار

بدو شاه گفتی: درم خوار دار

نباید که مردم فروشی به گنج

که بر کس نماند سرای سپنج

همه راستی جوی و فرزانگی

ز تو دور باد آز و دیوانگی

ز پیوند و خویشان مبر هیچ کس

سپاه آن که من دادمت، یار بس

درم بخش هر ماه درویش را

مده چیز مرد بداندیش را

اگر کشور آباد داری به داد

بمانی تو آباد و از داد شاد

وگر هیچ درویش خُسبد به بیم

همی جان فروشی به زرّ و به سیم

نگر مرد بادانش و یادگیر

چه نیکوتر است مرد دانا و پیر

جهاندیدگان را منم خواستار

جوان پسندیده و بردبار

جوانان دانای دانش پذیر

سزد گر نشینند بر جای پیر

به چیز کسان خود میازید دست

هر آن کس که او هست یزدان‌پرست

به چیز کسان دست یازد کسی

که بهره ندارد ز دانش بسی

چو پیروز گردی، ز تن خون مریز

چو باشد ز تو بدکنش در گریز

چو خواهد کس از دشمنت زینهار

تو زنهارده باش و کینه مدار

وگر آشتی جوید و راستی

نبینی به دلْش از درون کاستی

از او باج بستان و کینه مجوی

چنین آر نزدیک او آبروی

بدان تا کسی را که بی‌خانه بود

نبودش نوا، بخت بیگانه بود

خورش ساخت با جایگاه نشست

همان تا فراوان شود زیردست

ببین کاین شگفتی که از داد کرد

که بیتی به داد خود آباد کرد

که جایی که بودی زمینی خراب

وگر تنگ بودی به رود اندرآب

خراج اندر آن بوم برداشتی

زمین کسان خوار نگذاشتی

دگر آن که دانش مگیرید خوار

اگر زیردست اید اگر شهریار

میانه گزینی بمانی به جای

خردمند خواننددت پاکیزه رای

زمانی میاسای از آموختن

اگر جان همی خواهی افروختن

چو فرزند باشد، به فرهنگ دار

زمانه ز بازی بر او تنگ دار

همان کودکش را به فرهنگیان

سپردی چو بودی ورا هنگ آن

به هر سو فرستیم کارآگهان

بجوییم بیدارکار جهان

نخواهیم هرگز جز از آفرین

که بر ما کند موبد پاک دین

اندیشه سیاسی انوشیروان

فردوسی در شاهنامه اندیشه سیاسی انوشیروان را با جزئیات بیشتری به نظم کشیده است. که نشان از دسترسی و آشنایی او با مکتوبات دوران ساسانی نظیر «کارنامه اردشیر بابکان» و «نامه‌های انوشیروان» دارد.
نوشیروان سخن خود را با یاد یزدان آغاز می 
کند. و تمام امور را به فرمان او می‌خواند و برنامه خود را اجرای فرمان خداوند بیان می‌کند. او بر داد و بر تلاش و دوری از سستی، رسیدگی به ‌امور مردم، خردمندی، دوری از کژی و دروغ، بخشایش، تأمین روزی مردمان، مبارزه با بیداد، مبارزه با خاطیان، رأفت و مهرورزی با مردم تأکید دارد:

سر نامداران زبان برگشاد

ز دادار نیکی دهش کرد یاد

کزویست نیک و بد و ننگ و نام

از او مستمندیم، از او شادکام

به فرمان او تا بد از چرخ حور

از اویَست فرّ و بدویست زور

ز رای و ز فرمان او نگذریم

نفس جز به فرمان او نشمریم

به تخت مهی بر، هر آن کس که داد

کند در دل او باشد از داد، شاد

اگر پادشاه را بود پیش داد

شود بی‌گمان هر کس از داد شاد

از امروز کاری به فردا ممان

که داند که فردا چه گردد زمان؟

هر آنگه که در کار سستی کنی

همان رای ناتندرستی کند

به کژّی تو را راه تاریکتر

سوی راستی، راه باریکتر

به کاری که تو پیشدستی کنی

بد آید که کندی و سستی کنی

اگر جفت گردد زبان با دروغ

نگیری ز تخت سپهری فروغ

اگر شاه با داد و بخشایش است

جهان پر ز خوبی ‌و آرایش است

که ما تاجداران بسی دیده ایم

به داد و خرد راه برگزیده ایم

به درگاه بر کارداران من

ز لشکر نبرده سواران من

چو روزی بر ایشان نداریم تنگ

نگه کرد باید به نام و به ننگ

همه مردمی باید و راستی

نباید به داد اندرون، کاستی

هر آن کس که باشد ز ایرانیان

ببندد بر این بارگه بر، میان

بباید ز ما گنج و گفتار نرم

چو باشد پرستنده با رای و شرم

چو بیداد گیرد کسی زیردست

نباشد خردمند و ایزدپرست

مکافات یابد بدان بد که کرد

نباید غم ناجوانمرد خَورد

وی کشور را به چهار بهر تقسیم می کند: بهر اول شرق کشور است یا خراسان؛ بهر دوم شامل قم، اصفهان، آذربادگان، ارمینه (ارمنستان) و اردبیل؛ بهر سوم پارس، اهواز و مرز خزر؛ و بهر چهارم عراق و روم و برای هر یک خراج معین می کند و امنیتشان را در دستور کار قرار می‌دهد.
انوشیروان دستورالعملی را برای هر یک از فرمانروایان چهارگانه نوشت. و بر اطاعت از فرمان یزدان، مبارزه با ستم، خردورزی، مهر با مردم، گسترش داد، آبادانی، دوری از دروغ و ایجاد لشکر تأکید می 
کند:

یکی نامه فرمود بر پهلوی

پسند آیدت چون ز من بشنوی

نخستین سخن چون گشایش کنیم

جهان آفرین را ستایش کنیم

خردمند و بینادل آن را شناس

که دارد ز دادار گیتی سپاس

مرا داد فرمود و خود داور است

ز هر برتری جاودان برتر است

به یزدان رسی شاه و کهتر یکی ست

کسی را جز از بندگی کار نیست

نفرمود ما را به جز راستی

که دیو آورد کژّی و کاستی

نجستی دل من جز از داد و مهر

گشادن به هر کار بیدارچهر

چو این نامه آرند نزد شما

که فرخنده باد اورمزد شما

کسی کو بر این یک درم بگذرد

به بیداد بر، یک نفس بشمرد

به یزدان که او داد دیهیم و فرّ

اگرنه میانش ببرّم به ارّ

همه رسم و این نامه بنهید پیش

مگردید از این فرخ آیین و کیش

زمینی را که او خداوند نیست

بمرد و ورا خویش و پیوند نیست،

مبادا که آن بوم ویران شود

که در سایه شاه ایران بود

چو ویران بود بوم در فرّ من

نتابد بر او سایه پرّ من

ز گنج آنچه باید مدارید باز

که کرده ست یزدان از آن بی‌نیاز

مرا گنج داده ست و دهقان سپاه

نخواهم به دینار کردن نگاه

سپهبد که مردم فروشد به زر

نباید بدین بارگه برگذر

کسی را بوَد بهر از این بارگاه

که با داد و مهر است و با رسم و راه

پدید آید از گفت یک تن دروغ

از آن پس نگیرد بر ما فروغ

هر آن کس که او راه یزدان بجست

به آب خرد جان تیره بشست

بر این بارگهش بلندی بوَد

بر موبدان ارجمندی بود

گشاده ست بر ما در راستی

چه کوبیم خیره در کاستی؟

ز یزدان و از ما بدان کس درود

که از مهر و دادش بوَد تار و پود

مبادا که از کارداران من

گر از لشکر و پیشکاران من،

بخسبد کسی با دلی دردمند

که از درد او بر من آید گزند

اگر دادگر باشی ای شهریار

بمانی به گیتی یکی یادگار

کوتاه سخن اینکه اصول اندیشه سیاسی در شاهنامه بر چهار اصل خردورزی، دادگری، آبادانی و توسعه، و مشروعیت سیاسی با گرایش به دین بنا نهاده شده است.
اندیشه سیاسی ایرانشهری در دوران ساسانیان تأکید بر دولت رفاه 
گستر و حمایت از گروه های آسیب پذیر، ایجاد تقسیمات کشوری مناسب، برقراری امنیت و حفظ تمامیت ارضی، برنامه ریزی و مسئولیت پذیری حقوق شهروندی و تلاش برای ساختن آرمانشهر را مشاهده کرد.
شاهنامه علاوه بر آنکه نامه فرهنگ و منش ایرانی است. و در زنده کردن زبان و هویت ایرانی نقش بسیار مهمی داشته است.
جایگاه ویژه‌ای نیز در تاریخ اندیشه سیاسی ایرانشهری دارد. فردوسی با تبیین اندیشه سیاسی ایرانشهر سعی در تجدید اندیشه وحدت ایران و تشکیل حکومت مرکزی قدرتمند دارد تا زمینه تداوم فرهنگی ایران را فراهم آورد
.

دکتر رضا سعیدی فیروزآبادی – متخصص جراحی پیوند

اشتراک گذاری پست